کد مطلب:315080 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:240

به جای مصطفی خفتی شب تار


به جای مصطفی خفتی شب تار

كه از خواب تو عالم گشت بیدار



علی ای محرم اسرار مكتوم

علی ای حق از حق گشته محروم



علی ای آفتاب برج تنزیل

علی ای گوهر دریای تأویل



علی ام الكتاب آفرینش

علی چشم و چراغ اهل بینش



علی اسم رضی بی مثال است

علی وجه مضیی ء ذوالجلال است



علی جنب القوی حق مطلق

علی راه سوی حضرت حق



علی در غیب مطلق سر الأسرار

علی در مشهد حق نور الأنوار



علی حبل المتین عقل و دین است

امام الأولین و الآخرین است



علی ای پرده دار پرده ی غیب

برافكن پرده از اسرار لاریب



به دانایی زكنه كون آگاه

به هنگام توانایی یدالله



بود خال لب او نقطه با

به ظاهر اسم و در باطن مسمی



خم ابروی او چوگان كونین

كه جز احمد رسد تا قاب قوسین



در اوج عزت عالی و تقدس

به هنگام تنزل فیض اقدس



جهان بودی سراسر شام دیجور

نبودی گر در او این آیه ی نور



در آن ظلمت كه این آب حیات است

خلیل عشق و خضر عقل مات است



گشاید گر زبان فصل الخطاب است

فروبندد چو لب، علم الكتاب است



به تشریع و به تكوین جان تن اوست

ولی الله قائم بالسنن اوست



ببخشد در ركوع خاتم گدا را

به سجده جان و دل داده خدا را



یلی الخلق و یلی الحق در علی جمع

فلك پروانه رخسار این شمع



شب اسرا به خلوتگاه معبود

لسان الله علی احمد اذن بود



كلام الله ناطق شد از آن شب

كه حق با لهجه ی او گفت مطلب



لسان الصدق او در آخرین است

دلیل ره برای اولین است



[ صفحه 220]



چه موزونتر بود زآن قد و قامت

كه میزان است در روز قیامت



چو قهر حق بلرزاند جهان را

بود لنگر زمین و آسمان را



در این خاك آنچه بنهفته زاسرار

چو گوید مالها گردد پدیدار



زآدم تا مسیحا بسته لب را

مگر بگشاید او اسرار رب را



نگاهی گر كند آن ماه رخسار

به خورشید فلك ماند زرفتار!



كسی كه نزد آن اعلی علی است

همو بر ماسوی یكسر ولی است



تویی صبح ازل بنما تنفس

كه تا روشن شود آفاق و انفس



كه موسی آنچه را نادیده در طور

ببیند در نجف نور علی نور



تویی در كنج عزلت كنز مخفی

بیا بیرون كه هستی تاج هستی



تو در شب شاهد غیب الغیوبی

تو اندر روز ستار العیوبی



تو نور الله انور در نمودی

ضیاء الله از هر در وجودی



تو ساقی زلال لا یزالی

جهان فانی تو فیض بی زوالی



تو اول واردی در روز موعود

تو اول شاهدی در یوم مشهود



لوای حمد در دست تو باید

علمداری خدا را چون تو شاید



نه تنها پیش تو پشت فلك خم

كه آدم تا مسیحا زیر پرچم



اگر بی تو نبودی ناقص آیین

نبود (الیوم اكملت لكم دین)



تو چون هستی ولی عصمة الدین

ندارد دین و آیین بی تو تضمین



به دوش مصطفی چون پا نهادی

قدم بر طاق او ادنی نهادی



به جای دست حق پا را تو بگذار

كه این باشد یدالله را سزاوار



نباشد جز تو ثانی مصطفی را

تویی در (انما) ثالث خدا را



چو در روی تو نور خود خدا دید

تو را دید و برای خود پسندید



چون آن سیرت در این صورت قلم زد

تبارك گفت بر خود كاین رقم زد



اگر بر ماسوی شد مصطفی سر

بر آن سر مرتضی شد تاج و افسر



بود فیض مقدس سایه ی تو

زعقل و وهم برتر پایه ی تو



[ صفحه 221]



تو را چون قبله ی عالم خدا خواست

به یمن مولد تو كعبه را ساخت



خدا را خانه زادی چون تو باید

كه لوث لات و عزی را زداید



شد از نام خدا نام تو مشتق

زقید ما سوی روح تو مطلق



كلید علم حق باشد زبانت

لسان الله پنهان در دهانت



سلونی گو تو در جای پیمبر

بكش روح القدس را زیر منبر



چو بگشایی لب معجز نما را

چون بنمایی كف مشكل گشا را



برد آن دم مسیحا را زسر هوش

كند موسی ید بیضا فراموش



متاع جان چون آوردی به بازار

به (من یشری) خدایت شد خریدار



به جای مصطفی خفتی شب تار

كه از خواب تو عالم گشت بیدار



زدی بر فرق كفر و شرك ضربت

زجن و انس بردی گوی سبقت



كجا عدل تو آید در عبادت

كه ثانی اثنین حقی در شهادت



بنه بر سر تو تاج لافتی را

به دوش افكن ردای (هل اتی) را



بیا با جلوه ی طه و یس

نشین بر مسند ختم النبیین



كه آدم تا به خاتم جمله یكسر

نمایان گردد از اندام حیدر



از آن سوزم كه بر تخت سلیمان

نشسته دیو و آصف زیر فرمان



«اقیلونی» نشسته بر سر كار

«سلونی» لب فروبسته زگفتار



گهی بر دوش عقل كل سواری

چو خورشیدی كه در نصف النهاری



گهی در چنگ دونانی گرفتار

به مانند قمر در عقرب تار



نوای حقی اندر سوز و درساز

یداللهی گهی بسته گهی باز



بر افلاك ار بتابی آفتابی

اگر بر خاك خوابی بوترابی



بیا و پرچم حق را برافراز

كه حق گردد به عدل تو سرافراز



گره بگشا دمی زآن راز پنهان

به تورات و به انجیل و به قرآن



چو بگشایی لب از اسرار تنزیل

فروریزد به پایت بال جبریل



به محراب عبادت چون قدم زد

قدم در عرصه ی ملك قدم زد



[ صفحه 222]



همه پیغمبران محو نیازش

زسوره ی انبیا اندر نمازش



كه لرزد عرش او با قلب آرام

شده در ذكر حق یكباره ادغام



همه سرگشته او از شوق دیدار

دل از كف داده و داده به دلدار



كه «ثار الله» ناگه بر زمین ریخت

فغان شیرازه ی توحید بگسیخت



چون فرق فرقدان شمشیر سایید

قمر مشتق شد و بگرفت خورشید



زمین و آسمان اندر تب و تاب

كه خون آلوده گشته روی مهتاب



فلك خون در غمش از دیده می سفت

علی فزت و رب الكعبه می گفت



تعالی الله از این اعجوبه دهر

خدا را مظهر اندر لطف و در قهر



به شب از ناله اش گوش فلك كر

به روز از پنجه اش خم پشت خیبر



بلرزاند زهیبت ملك امكان

ولی خود لرزد از آه یتیمان!



زجزر و مد آن بحر فضایل

خرد سرگشته پا وامانده در گل



چه گویم من زاوصاف كمالش

ببین حق در جمال و در جلالش



چو باشد حیرة الكمل صفاتش

خدا می داند و اسرار ذاتش



به حق حق كه باشد ظل ممتد

زدیهور و زدیهار و زسرمد



وحیدم من اگر در جرم و تقصیر

سگی بودم شدم در كوی تو پیر



بر آن خوانی كه یك عالم نشسته

سگی هم در كنارش پا شكسته



تو كه قاتل به خوان خود بخوانی

نپندارم كه این سگ را برانی [1] .



[ صفحه 225]




[1] اين قصيده ي غرا، اثر طبع فقيه فرزانه، مدافع پرسوز و گداز حريم اهل البيت عليهم السلام آيةالله العظمي آقاي حاج شيخ حسين وحيد خراساني - دام ظله الوارف - است كه در منقبت حضرت مولي الموحدين، مظلوم تاريخ، مولود كعبه و شهيد محراب حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليهماالسلام سروده اند.